قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم من تحقق به و صدق فی اقواله ثم فی اعماله، ثم فی احواله، ثم فی انفاسه، فصدقه فی القول الا یقول الا عن برهان، و صدقه فی العمل الا یکون للبدعه علیه سلطان، و صدقه فی احواله ان یکون على کشف و بیان، و صدقه فی انفاسه ان لا یتنفس الا عن وجود کعیان. نام خداوندى لطیف نشان، کریم پیمان، قدیم احسان، روشن برهان نام خداوندى داننده هر چیز، سازنده هر کار، دارنده هر کس نام خداوندى که کس را با وى انبازى نه، و کس را از وى بى نیازى نه، و فعل وى بیداد و بازى نه، نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، فهمها فرا حجاب عزت وى رسید برسید عقلها از دریافت کیف او برمید. اى خداوندى که داناى هر ضمیرى، سرمایه هر فقیرى، چاره رسان هر اسیرى، عاصیان را عذر پذیرى، افتادگان را دستگیرى، در صنع بى نظیرى، در حکم بى مشیرى، در ملک بى وزیرى، علیم و خبیرى، سمیع و بصیرى، قادر و مقتدر و قدیرى:


جمالک فائق البدر المنیر


و ریحک دونه نشر العبیر

و حبک خامر الاحشاء حتى


جرى مجرى السرائر فی الضمیر

اى من سگ کوى تو اگر بپذیرى.


یا أیها النبی إذا طلقْتم النساء فطلقوهن لعدتهن الآیة..: بیان حکم طلاقست و هر چند که طلاق در شرع مباحست، الله تعالى دشمن دارد زیرا که سبب فراقست. مصطفى (ص) فرمود: «ان من ابغض الحلال الى الله الطلاق»


و قال صلى الله علیه و سلم: «تزوجوا و لا تطلقوا فان الطلاق یهتز منه العرش و ایما امرأة سألت زوجها الطلاق فحرام علیها رائحة الجنة».


رسول خدا فرمود، صلى الله علیه و سلم: «نکاح کنید، زن خواهید، و طلاق مگویید و فراق مجوئید که از طلاق و فراق عرش عظیم بلرزد و هر آن زن که بى گزندى و بى رنجى از شوهر خویش طلاق جوید بوى بهشت بمشام وى نرسد. نکاح سبب وصلت است و الله وصال دوست دارد، و طلاق سبب‏ فرقت است و الله فراق دشمن دارد. عالم فراق را دیوار از مصیبت است، دریاى فراق را آب خونابه حسرت است. روز فرقت را آفتاب نیست و شب قطیعت را روز نیست، اگر هیچ شربت بودى تلختر از فرقت فراق بر دست آن مطرود درگاه ابلیس، نهادندى از لعنت جامى ساختندى و از قطیعت و فرقت در و شراب افکندند و بر دست او نهادند، جمله درکشید که جرعتى ازو بسر نیامد عبارت این بود که: و إن علیْک لعْنتی إلى‏ یوْم الدین بزرگان دین گفته‏اند که: دو قدح از غیب در آمد یکى این بود که: «و کان من الْکافرین» دیگر «و کان بالْموْمنین رحیما» آن قدح کفر پر شربت فراق بود و این قدح رحمت پر شربت وصال بود. قدح رحمت از کف اقبال با بدرقه فضل بجان مصطفى عربى فرستاد صلوات الله و سلامه علیه. یقول الله تعالى: و کان فضْل الله علیْک عظیما


و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به ابلیس مهجور دادند، گفتند: «لأمْلأن جهنم منْک و ممنْ تبعک منْهمْ أجْمعین» رابعه عدوى گفته که: کفر طعم فراق دارد و ایمان لذت وصال، و آن طعم و این لذت فرداى قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصه سیاست قومى را گویند: «فراق لا وصال له». و قومى را گویند: «وصال لا نهایة له». سوختگان فراق همى‏گویند:


فراق او ز زمانى هزار روز آرد


افروختگان وصال همى‏گویند:

بلاى او ز شبى صد هزار سال کند


سراى پرده وصلت کشید روز نواخت

بطبل رحلت بر زد فراق یار دوال.


و منْ یتق الله یجْعلْ له مخْرجا و یرْزقْه منْ حیْث لا یحْتسب در روزگار خلافت عمر خطاب، رضی الله عنه، مردى بیامد و از عمر تولیت عمل خواست، تا در دیوان خلافت عامل باشد. عمر گفت: قرآن دانى؟ گفت: ندانم که نیاموخته‏ام.


عمر گفت: ما عمل بکسى ندهیم که قرآن نداند. مرد بازگشت و جهدى و رنجى عظیم بر خود نهاد در تعلیم قرآن بطمع آنکه عمر او را عمل دهد. چون قرآن بیاموخت و یاد گرفت برکات قرآن خواندن و دانستن آن او را بدان جاى رسانید که در دل وى نه حرص ولایت ماند نه تقاضاى دیدار عمر پس روزى عمر او را دید، گفت: یا هذا هجرتنا؟ اى جوانمرد چه افتاد که یکبارگى هجرت ما اختیار کردى؟ گفت: یا امیر المومنین تو از آن مردان نباشى که کسى روا دارد که هجرت تو اختیار کند، لیکن قرآن بیاموختم و چنان توانگر دل گشتم که از خلق و از عمل بى نیاز شدم.


عمر گفت: آن کدام آیتست که ترا بدین درگاه بى نیازى درکشید؟ گفت: آن آیت که در سورة الطلاق است: و منْ یتق الله یجْعلْ له مخْرجا و یرْزقْه منْ حیْث لا یحْتسب. آن گه گفت: مخرجا من شبهات الدنیا و غمرات الموت و من شدائد یوم القیامة، هر که تقوى شعار و دثار خود گردانید، از سه کار با صعوبت پر فتنه خلاص یافت و ایمن گشت: یکى شبهات دنیا، دیگر غمرات و سکرات مرگ، سوم شدائد احوال و اهوال قیامت.


قوله تعالى: و منْ یتوکلْ على الله فهو حسْبه توکل آفتابى است که از برج سعادت تابد، بادى است که از سراى قرب وزد، بویى است که بشارت وصل آرد. منزلى شریف است و مقامى بزرگوار، و درجه‏اى است که دست هر بى قدرى بر قد او نرسد. و بصر هر مختصر همتى او را در نیابد. آن جوانمردان که قدم در میدان توکل نهادند ساکنان عالم قرآن بودند، سلاطین جهان هدایت، مستان شربت نیستى. عظیم روشى داشتند که دنیا در راه ایشان افتاد با وى انس نگرفتند. سمعها را صمام برنهادند تا هیچ نباید شنید. دیده‏ها از هر چه نشان حق نداشت باز بستند.


خوى از جهان و جهانیان باز کردند، گفتند: یکى را خوانیم و یکى را دانیم، از همه عالم او ما را بسنده، و همه کارها را سازنده. و منْ یتوکلْ على الله فهو حسْبه این خود خطاب عموم است عامه خلائق از اهل تکلیف در تحت این خطاب شوند. باز مصطفى عربى را صلى الله علیه و سلم که مرکز اقبال است و منبع افضال، خطاب تخصیص کرد، گفت: «و توکلْ على الْحی الذی لا یموت» اى حاکم عالم قضا و اى ساکن سراى رضا، اى محمد مصطفى، رازى که گویى همه با من گوى که از رازت آگاه منم. با من نشین که ناگزیرت منم. همه مرا دان و مرا خوان که من همه ترا میخوانم. گفتار بنى آدم از سر زبانست و گفتار تو از میان جان است. دریغى بود که‏ با ایشان گویى همه با من گوى که قدر تو من دانم. اى مهتر، آفرینش بحرمت و بزرگى قدم تو بپاى است، گر نه وجود تو بودى نه عالم بودى و نه آدم:


گر نه سببش تو بودى اى در خوشاب


آدم نزدى دمى درین کوى خراب.

رب العالمین ببعثت او بر عالمیان منت نهاد، گفت: قدْ أنْزل الله إلیْکمْ ذکْرا رسولا یتْلوا علیْکمْ آیات الله مبینات لیخْرج الذین آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات إلى النور ما این مهتر عالم و سید ولد آدم بشما فرستادیم تا شما را از ما یادگارى باشد، نامه ما بر شما خواند، پیغام ما بشما رساند، گم شدگان را با راه نجات خواند. مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرد. سراپرده کفر و ضلالت براندازد، بساط شریعت و حقیقت بگستراند. اى محتشمان عالم و اى محترمان اولاد آدم و اى عقلاء عرب و عجم، خدمت و حشمت او را میان بندید عز و مرتبت و رفعت از متابعت و موافقت و مبایعت او جویید، دل در شفاعت او بندید.


بندگى او زندگى ابد دانید. مهتر دوده آدم اوست، سالار جمله اهل عالم اوست، شرح محکم او را نسخ نه، عقد مبرم او را فسخ نه، امت محترم او را مسخ نه، عز دولت نبوت او با ابد پیوسته، شرف رسالت او با ازل بسته که: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»


نیکو سخنى که آن عزیزى در نظم آورده و گفته:


نى تو درى بودى اندر بحر جسمانى یتیم؟

دیو را دیوى فروریزد همى در عهد تو


آدمى را خاصه با عشق تو کى ماند جفا؟

فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا؟!